رمان سوکوکو _ پارت 14

وای تو🕯💫✨>>>
#پارت14🍋‍🟩🌱
~•~•~•14•~•~•~

["ویو چویا°خونه دازای"]

بهت زده به دازای که بیجون رو تخت افتاده بود نگاه کردم.. بالشتمو از رو صورتش ور داشتم... با اونکاری که کرد عصبانیم کرد ولی لیاقتش مرگ بود؟ یه صدایی تو گوشم میگفت:«حقش بود» و صدایی دیگه میگفت:«اون عاشقت بود...» . دستمو جلوی بینیش گذاشتم تا مطمئن بشم مرده... و بله !! نفس نمیکشید... با فهمیدنش از روی تخت پاشدم و سمت حموم رفتم... یه دوش 20 مینی گرفتم و بعد خوردن صبحونه آماده شدم برم مافیا طوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و دازایم یکی عه مثل همه آدمایی که کشتم.ولی اینطور نبود... من فقط میخواستم بعد از اینکه بهم وابسته شد ترکش کنم درست عین کاری که خودش باهام کرد. خودش خواست که بمیره !
***
بعد رسیدن به مافیا موتورمو توی پارکینگ پارک کردم و سمت دفترم رفتم که دیدم وتا دم در اتاقم منتظر واستاده... رفتم و بغلش کردم باهاش سلام احوال پرسی کردم... بغلش کردم چون دازای بدش میومد و یه جورایی میخواستم حرصش رو درارم... ولی یادم نبود که با دستام خودم کشتمش... با کارتم در دفترو باز کردم و رو به سوتا گفتم:«
_: خوب بیا تو... کاری داشتی؟
هر دو وارد اتاق شدم و روی مبل نشستیم که گفت:«
×: اِمم.. میدونم بهم مربوط نیست ولی یه چیزی پیدا کردم...
کاغذ هایی که خیلی مرتب روی تخته شاسی تو دستش بود رو نشونم داد و با دیدنشون پشمام ریخت.. 5 صبح امروز از حساب های مافیا خروجی داشتیم... ولی کی میتونه همچین پول زیادی رو بدون هماهنگی با پن جا به جا کرده باشه و برای چی؟ بهت زده به سوتا نگاه کردم که گرفت هیچی خبر ندارم و گفت:«
×: معلوم نیست به کدوم حساب واریز شده... ولی اگه بخوای تیمم میتونه ردش و بزنه
_: آ.. چی؟ ینی یکی هکمون کرده؟
×: یه احتمال زیاد
_: اگه مشکل ساز نمیشه ردشو بزن... به هر حال اگه بتونن حسابامونو هک کنن بعید نیس همه پولامونو بالا بکشن
×: تمام تلاشمونو میکنیم
لبخندی به روش زدم و اون از جاش پا شد و تعظیمی۱ کرد و رفت.
بعد از خارج شدنش از جام پا شدم و سریع شماره یکی از آدمام که عضو مافیا نبود و گرفتم:
×: سلام رئیس چی. زی
پریدم وسط حرفش و غریدم
_: زر اضافه موقوف... یه جنازه تو خونمه برید یه جوری سر به نیستش کنید کسی بویی نبره... وای به حالتون کسی بفهمه... تو و تمام کـ/ـصـ/ـکـ/ـش های اطرافت و دار میزنم مفهومه؟
×: چشم قربان...
و بعدش روش قطع کردم... گند زده بودم اگه کسی میفهمید من زدم رئیس مافیا رو کشتم بین اعضا دو گانگی ایجاد میشد و یه سریا منو اعدام میکردن...
طول و عرض اتاقو راه رفتم از این ور به اونور... هیچ غلطی نمیتونستم بکنم...
♡•♡•♡•♡•♡
[ببخشید که دیر دادم...🎀الان باید بشینید به حال دازای گریه کنید چون تو شرایط خوبی نیس(حالا میفهمید مرده یا زندس)...
شرط پارت بعد: 50 لایک💓🍭 هر کی میخونه کامنت بده کامنتا پایینه🥺]
دیدگاه ها (۵۴)

رمان سوکوکو _ پارت 15

رمان سوکوکو _ پارت 16

رمان سوکوکو _ پارت 13

رمان سوکوکو _ پارت 12

رمان سوکوکو _ پارت 17

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط